مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

مهرسا

30 شهریور 91

سلام به دختر گلم حالا دیگه ١٤ ماهت پر شده و داری وارد ١٥ ماهگی میشی الان دیگه راحتتر راه میری و تسلطت بیشتر شده    گاهی اوقات تنهایی بازی میکنی اما اکثرا میخوای که ما باهات بازی کنیم . اسباب بازی مورد علاقت کنترل تلوزیونه که ازش خسته نیشی دائم میزنی رو دکمه کانالها و برفکیش میکنی بعد نگاه به ما میکنی و میگی اآب یعنی خراب.... بعد میدی که درستش کنیم بلافاصله دوباره همون کارو میکنی و اگه از دستت بگیرنش جیغ بنفش.... و وقتی خاموش میکنیمش سریع میگی آموش یعنی خاموش. سعی میکنی همه کلمات رو بگی و چون هنوز برات زوده و نمیتونی آوای بعضی هاشون رو تکرار میکنی ، مثلا موز رو میگی بدون  (ز) . و بعضی کلمات که خودت اخت...
30 شهريور 1391

شیرین کاریهای جدید در 14 ماهگی

سلام مهرسایی  چند روزه نت قطع یا قحط شده و ما الان خونه خاله لیلا هستیم. (هی نیا دست نزن به کلید های لب تاپ مامانی) امروز دوباره دستت رو تو غذاها کردی گفتم مامان جان برو دستمال کاغذی رو بیار هی بهم نگا کردی دوباره گفتم بازم یه نگا به مامان یه نگا به جعبه دستمال کاغذی، میدونستم می تونی چون وقتی میگم توپت رو بیار بازی کنیم، میاری از طرفی هم اگه می رفتم خودم بیارم ممکن بود دستت رو به فرش  یا لباست بکشی....خلاصه خودم برداشتم آوردمش، همینکه گذاشتم جلوت سریع با خنده گفتی ایناااااااااااااااااااا، منم که مونده بودم چه عکس العملی نشون بدم در مقابل این حرکت زیرکانه..... چند کلمه به دایره لغاتت ا...
28 شهريور 1391

مهرسا جونم راه رفتی

مبارکه عزیزم،الهی قربونت برم که قدم های اولت رو برداشتی و خیلی زیبا و خرامان و همچنین خیلی حرفه ای جای همه دوستان و بستگان خالیییییییییییییی روز شنبه 4 شهریور 91 حول و حوش ساعت 2 بعدازظهر به عشق بابایی و برای بازیی با توپت که دستت بابایی بود و داشتین با هم بازی میکردین شما واستادی و خواستی بیای طرف بابایی که دوقدم برداشتی و ما هم که تو اون لحظه انتظار نداشتیم اولش میخکوب...و بعد ذوق زده و هیجان از خودمون برات نشون میدادیم امروزم راه رفتی به همون کوتاهی و خوشگلی اولی.... خب نتونستم عکس بگیرم اما یه سری گزارش به همراه عکس برات آماده کردم: اول یه عکس از مرواریدای خوشگل کوچولوت این روزا به آهنگای موبایل خیلی علاقه نشون ...
6 شهريور 1391

2 شهریور 91

سلام به مهرسا جان دختر عزیزم تاخیری که تو گذاشتن پست جدید بوجود اومد بخاطر سفر مشهدمون بود که خیلی خوش گذشت، البته٣٠ مرداد برگشتیم اما بخاطر مشغله زیاد نتونستم زود تر برات بنویسم الانم ساعت ١١:٣٦ شبه و یه ٢ ساعتی هست که شما خوابیدی وبعد انجام دادن بقیه کارا من تونستم بیام سراغ وبلاگت: روز ٥شنبه بعد ازظهر حرکت کردیم به سمت مشهد و عزیز جون و خاله ها و دایی جون از صبح حرکت کرده بودن ولی با هم به رسیدیم و تو عوارضی مشهد همدیگه رو دیدیم، ازتو ماشین براشون دست تکون دادم و اونا که سه تا ماشین پشت سر هم بودن و تو لاین کناریه ما بودن میخواستن شما رو ببینن واسه همین تو بغلم بلندت کردم تااز  تو شیشه ببیننت.همونجا بهت گفتم مهرسا ...
4 شهريور 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرسا می باشد